ژنرال و ستوان روبروی آن خانم ها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد.
کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی.
هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داشت
از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم
ژنرال آنجا نشسته بود و فکر کرد ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن
دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم
ستوان تنها کسی بود که می دانست واقعا چه اتفاقی افتاده است.
در آن لحظات تاریکی او فرصت را غنیمت شمرده که دختر زیبا را ببوسد
زندگی کوپه قطاری است و ما انسانها مسافران آن.
هرکدام از ما آنچه را می بینم و می شنویم بر اساس پیش فرض ها و حدسیات
و معتقدات خود ارزیابی و معنی می کنیم.
غافل از اینکه ممکن است برداشت ما از واقعیت منطبق بر آن نباشد.
ما می گوییم حقیقت را دوست داریم اما اغلب چیزهایی را که دوست داریم،
نظرات شما عزیزان:
از بس شیرین بود؛
در پیام من هم ، هر چند؛
هر قند شد...!!
harchand tekrari bood
har ghand tekrari bood
[ جمعه 3 آذر 1391برچسب:بوسه و سیلی,ستوان,بوسیدن,ژنرال,کوپه قطار,تعبیر,داستانک,زیباترین داستان کوتاه,جالبترین وبلاگ, ] [ 16:15 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[